به گزارش شهرآرانیوز، قبل از اینکه وارد گفتوگوی این چند روز من و مهینخانم شوید، میخواهم کمی از چیزهایی برایتان بگویم که در این چند روز اتفاق افتاده است. یعنی در اصل، انتهای این گزارش را در ابتدایش نوشتهام! از چیزهایی که در این چند روز از مهینخانم، خواهر ۳ شهید و یک جانباز و مادر شهید مفقودالاثر، در خاطرم ماند: اینکه روز عکاسی در مجموعه «آیهها» قصد داشت یک مادر شهید مفقود الاثر دیگر را هم دعوت کند و به ما تأکید کرد که حتما سراغش برویم، مادر شهید مفقودالاثری که تنها فرزندش را از دست داده بود و دلش میخواست یک نفر حرفهایش را بشنود. به اینکه وقتی توی جادههای خالی صحنه بازسازیشده عملیات «کربلای ۵» دست در دستمان راه میرفت، به تانکهای کهنه نگاه کرد و گفت: خدا لعنت کند آنهایی که از روی فرزندانمان با اینها رد شدند. به اینکه دلش خوش بود به جوانها، به همان دههشصتیها و دهههفتادیهایی که با وجود نامهربانیهای برخی مسئولان، باز هم غیرت وطندوستی دارند و احترام مادر شهید را نگاه میدارند. باور داشت هرجا نیاز باشد، رگ غیرتشان اجازه نخواهد داد کشور را تنها بگذارند.
مهینخانم حتی راضی نشد مراسم تشییع برای روح پسرش برگزار کند تا مردم به زحمت نیفتند. حالا هم یک گوشه از این شهر، در کنار خادمی حرم امام رضا (ع)، بدون سهمخواهی زندگی میکند. قصه جلد این شماره شهربانو صرفا ساعتی از زنی است که کمتر میخواهد دیده شود و کمتر حرف زده است.